لیدی جاینا پرادمور
نوشته شده توسط : میر امید اصغریان

 

جاینا پرادمور از معروفترین شخصیتهای وارکرافت است او نخستین بار در کتاب آرتاس دیده شد.


جاینا دختر کوچک ادمیرال (دریادار) پرادمور است که چون توانایی جادو کردن داشت در کودکی به دلاران فرستاده شد وی در سر راه به قصر لردران رفت و مدتی مهمان قصر بود در آنجا جاینای ۱۱ ساله با پرنسس کالیای ۱۴ ساله و پرنس آرتاس ۱۲ ساله آشنا شد. او و آرتاس به سرعت مجذوب هم شدند. آرتاس جاینا را تا دلاران همراهی کرد و پسرک شیطان یک نیمه شب جاینا را از خواب بیدار کرده و به دیدن اورک های اسیر در اردوگاه برد کاری بس خطرناک! اما جاینای کوچک علیرغم ترسش از اورک ها به آرتاس اعتماد کرد در آنجا جاینا برای اولین بار شرایط اسفبار اورک ها را دید او دلش میخواست آنها را آزاد کند. تا سالها بعد او همچنان در ذهن شاهزاده جوان لردران باقی ماند جاینا در دلاران تحت آموزش مستقیم شاهزاده کیل تاس قرار گرفت. شاهزاده کوئل تالاس نیز عاشق لیدی پرادمور شد. اما آرتاس در بدست آوردن دل هرکسی از جمله جاینا موفق تر بود.


جاینا در دوران تحصیل در دلاران خود را به خوبی ثابت کرد او توانست عنوان کارآموزی آنتونیداس را به دست آورد که کار بسیار سختی بود زیرا آنتونیداس که خود یک دختر داشت عقیده چندان خوبی نسبت به توانایی زنان نداشت و تلاش آنان در جادو را به درآوردن صدای سگ تشبیه می کرد. اما جاینا با پشتکار و سماجت او را وادار به پذیرش خودش کرد . آرتاس که در جشن پیوستنش به سیلورهند پس از سالها جاینا را دیده بود به دنبالش به دلاران رفت او از طریق نفوذ پدرش آموزش خود را به دلاران تحمیل کرد .

این درست همان زمانی بود که شاهزاده بداقبال الف ، کیل تاس سعی در نزدیک شدن به جاینا داشت اما آرتاس و جاینا روز به روز بهم نزدیکتر میشدند و در حالیکه همگان انتظار ازدواج هر چه سریعتر آنان را داشتند آرتاس ناگهان عقب کشید او گفت هر دوی آنان بسیار جوانند و به زمان بیشتری نیاز دارند. جاینا با دل شکستگی به دلاران بازگشت اما عشق به آرتاس را فراموش نکرد و هیچکس هم نتوانست توجه او را به خود جلب کند . این جدایی به هر دوی آنها آسیب زد . تا چند سال بعد که به دنبال دریافت گزارشهایی از شیوع یک نوع طاعون مشکوک ، آنتونیداس جاینا را فرستاد تا در تحقیق به آرتاس ملحق شود علت چنین هماهنگی ای با شاه لردران مسلما فقط یک تحقیق ساده نبود بلکه علاقه آرتاس و جاینا به هم بر همه آشکار بود . این دو نفر با دیدن هم قول و قرارشان را تجدید کرده و راه افتادند متاسفانه در اولین روستایی که برای بررسی رفتند با اجساد فاسد متحرکی که سعی در کشتنشان داشتند روبرو شدند وحشت و نفرت از آن چیز ناشناخته مغزشان را فلج کرده بود جاینا به یاد آورد که در دوران تحصیل در دلاران کلتوزاد یک عضو کایرین تور موشهای مرده را زنده میکرد و به همین دلیل اخراجش کردند. در حالیکه آرتاس مصر بود این کار اورکهایی است که مردم را برای اربابان شیطانی خود قربانی میکنند . آن موقع هیچکدامشان نمی دانست که حرف هر دویشان درست است. آرتاس با سرعت به سراغ شهرهای مهم و بزرگ رفت شاید بتواند لردران را نجات دهد اما در هر شهر وضع بدتر بود هرثگلن و آندورهال در برابر چشمان آرتاس نابود شدند زن مرد و کودک و پیر و جوان به سان عروسکهای خیمه شب بازی پس از مرگ از جا بر میخاستند و برای کشتن عزیزانشان حرکت می کردند. آرتاس کلتوزاد را کشت و در تلاش برای سریعتر رسیدن به استراسهولم آتر و جاینا و تمام لشگرش را جا گذاشت و شبانه به سوی شهر براه افتاد اما جاینا به دنبالش رفت او حاضر به تنها گذاشتن شاهزاده محبوبش نبود.


آرتاس که عجله داشت سریعتر به استراسهولم برسد سر راهش با مدیو نگهبان سابق روبرو شد. مدیو با تعابیری شاعرانه به او گفت زمین مرده و کاری از کسی برای نجات آن بر نمی آید و آرتاس باید باقی مانده مردم را بردارد و از آنجا برود آرتاس در مقابل به سختی پرخاش کرد که فرار نخواهد کرد و مردمش را تنها نخواهد گذاشت پس از رفتن مدیو جاینا ظاهر شد و معلوم شد همه چیز را شنیده است ترکش عصبانیت آرتاس دامن جاینا را هم گرفت و او را فرستاد که برود اما جاینا همچنان مقاومت کرد (آنتونیداس، آتر و آرتاس به او گفته بودند برود) در آن شب جاینا و عشقش پس از سالها با هم بودند اما آرتاس صبح سردتر و دورتر از همیشه اعلام کرد که ریشه طاعون نامردگان از خاک و آرد آلوده است. آنها براه افتادند اما در نهایت درد و شوک وقتی پشت دروازه های استراسهولم رسیدند عطر نان های پخته شده هوشیارشان کرد جاینا با وجود تلاشش برای جدا نشدن از آرتاس آنجا پشت دروازه های استراسهولم کم آورد. او با دل شکستگی آرتاس را ترک کرد اما شاهزاده جوان لردران او را هرگز ترک نکرد نه فکرش را و نه قلبش را…


جاینا در تلاش برای نجات مردم و نبرد با اهریمنانی که دائم از گوشه و کنار سر بر می آوردند به لردران قصر شاه ترناس رفت و سپس به راهنمایی مدیو (که این روزها به جای جادو شاعری می کرد) به دلاران . او مردم را جمع آوری کرده و به قسمتی از قاره پهناور کالیمدور برای سکونت رفت . ترامور!


شهری که جاینا بنا نهاد تا مدتها بزرگترین پایگاه صلح در دنیای آزروث بود . حتی در زمانی که دلاران بی طرف از هم پاشیده بود و تمام نژادهای آزروث در تلاش برای بقا گرفتار بودند . جاینا دیگر به دلاران بازنگشت او باز هم به توصیه مدیو با ترال هم پیمان شد تا از نبردی بیهوده که جان مردمش را به خطر واهی می انداخت دوری کند او هر لحظه با شنیدن اخباری در مورد اعمال آرتاس در اندوهی تاریک فرو می رفت. متاسفانه در راه حفاظت از آزراث و مردمش و قرار گرفتن در کنار ترال او مجبور به فداکاری های زیادی شد نبردش با الفهای شب پس از مرگ سناریوس و نبرد با پدرش و درنهایت مرگ او برای حفظ امکان زندگی اورکها در کالیمدور . به درد تنها گذاشتن آرتاس در لحظه خطر اضافه شد.


کمی پس از بسته شدن پرتال و شکست لژیون سوزان همه رهبران آزروث به دنبال جبهه گیری و دسته بندی قدرت بودند راهی برای بقا.
او بر حسب اتفاق برای رفع مشکل کوچکی که جنگی بزرگ بین هورد و اتحاد راه می انداخت رفته بود که با پیرزنی خمیده با چشمانی سبز و آشنا روبرو می شود. جاینا هویت زن را در می یابد. اگویین نگهبان سابق آزروث مادر مدیو…


جاینا می فهمد که اگوئین پسرش مدیو را دوباره زنده کرده است همچنین بیشتر مشکلات آزراث با سارگراس را اگوئین به وجود آورده، او با سیاست و مهارت موفق شد اگوئین هزار ساله را که اکنون سرانجام پیر شده بود به عنوان مشاور همراه خود به ترامور ببرد. روزی تیرانده ویسپرویند رهبر الفهای شب سه مهمان به نزد جاینا می فرستد یک الف شب به نام برال که قبلا در نبرد کوه هیجال در کنار جاینا جنگیده بود و او دو همراه با خود دارد یک الف خون مونث کوچک و وحشی و یک انسان مذکر که لوگاش می خوانندش. لوگاش حافظه اش را از دست داده و برای کمک نزد جاینا فرستاده شد. جاینا هویت واقعی لوگاش را کشف میکند. شاه وارین رین شاه گم شده استروم ویند.


اما در استروم ویند یک نفر به عنوان شاه وارین بازگشته است. و حالا وظیفه جایناست که حقیقت را دریابد .
این در حالی ست که الف خون کوچک نیز داستانی برای خود دارد اگویین او را می شناسد . دختر یک همکار قدیمی و عضو شورای تریسفال والیرا سنگوئینار دختر رلفترا.
در طی حوادثی فرزند وارین دزدیده می شود و دو وارین که دو نیمه یک وجود هستند یکی می شوند. مدتی بعد وارین به درخواست جاینا برای صلح با ترال به ترامور می رود در آنجا مورد حمله گروهی متشمل بر اورک ها و انسانها قرار میگیرد گارونا یکی از حمله کنندگان است. اما یک بچه نیمه اورک نیمه انسان با رنگ سبز و آبی مداخله کرده و ولیعهد استروم ویند را نجات می دهد. صلح به سرعت بهم می خورد وارین و گاروش هر کدام یکدیگر را متهم به دسیسه می کنند. وارین قصد ندارد از جان گارونا بگذرد. جاینا گارونا را تحویل او نمی دهد اما موضوع را برای بررسی به یک آندد مورد اعتماد اگویین و والیرا می سپارد. مریل استروم هوف در زمان زنده بودنش عضو دیگری از شورای تریسفال بوده است.


طی بررسی معلوم می شود بچه ای که آندوین را نجات داده فرزند مدیو و گارونا ست و نوه اگویین است و به دلیل اینکه چند رگه است توانایی کار با نور جادوی آرکین و عناصر را دارد. اگویین تلاش می کند او را نگهبان بعدی آزراث کند اما این امر با تلاش مدیو شکست می خورد. در نهایت اگویین برای نجات نوه اش که در حال نبرد با خادمین خدایان باستانی بود زندگی و قدرتش را همزمان به او بخشید و مرد.
در همین هنگام مالیگاس راهش را از سایر گروه های پروازی جدا و به کایرین تور و آزراث اعلان جنگ داده بود. و لیچ کینگ نیز برای درگیر کردن تمام آزراث در جنگ خونریز خودش و تبدیل آنها به اسکورج به همه شهرهای بزرگ و مهم حمله کرده بود. نشانه هایی از کابوس و بیماری تلدراسیل را در برگرفته بود و آیین پتک گرگ و میش تشکیل شده و در خفا در حال عضو گیری در هر جناح و طرف جنگی بود.


مشکلات به قدری زیاد بود که برای رسیدگی به آن باید نوبت دهی میکردند.


لیچ کینگ را شکست دادند و پس از درد بسیار از پس کابوس بر آمدند و بلافاصله دچار حمله مرگبال شدند که آسیب جدی به آزراث زد ترال برای درمان آزراث به اوتلند رفت و جنگسالاری هورد را به گاروش جنگ طلب سپرد. گاروش بلافاصله جنگ با آلیانس را آغاز کرد آن هم در شرایطی که کایرین تور تقاضای کمک از هر دو جناح را کرده بود .


در میانه این همه جنگ و آشوب جاینا صلح و بی طرفی را در ترامور حفظ کرده بود و چنان مورد اعتماد همه بود که حتی بین بلادهوف از رهبران هورد به هنگام قتل عام مردمش و کودتای داخلی به او پناه برد . با اینحال حتی جاینا نیز می دانست گاروش خطرناک است او بارها از ترال تقاضا کرد که با گاروش صحبت کند یا او را برکنار کند. ترال گرچه در قلب خود حقیقت را می دانست اما همچنان واریان و اتحاد را در تحریک گاروش مقصر می دانست .
پس از شکست مرگبال توسط سیمایان و کمک ترال (گوئل) سیمایان قدرتشان را از دست دادند کوریالستراژ جفت الکسترازا در حین جنگ با آیین پتک گرگ و میش کشته شد و گویی جهان آزراث بی سرپرست شد . اکنون همه چیز در نقطه آسیب پذیری قرار داشت. گاروش که عادت کرده بود از روش های غیر معمول و خودخواهانه برای جنگ با واریان استفاده کند این بار مستقیما بزرگترین پایگاه صلح قاره را هدف گرفت. ترامور…
گاروش شیئی را از اژدهایان آبی دزدید به نام focusing iris که مالیگاس آن را برای جذب و هدایت جادو از سرتاسر آزراث ساخته بود .


گاروش اژدهایان حامل آن را سلاخی کرد و شیء را دزدید رونین کالکگوس رهبر و سیمای سابق آبی پس از مالیگاس را برای کمک به نزد جاینا فرستاد جاینا با گروهی از معتمدینش که شامل کارآموز گنوم نوجوانش نیز می شد به پیگیری و جستجو پرداخت اما بین بلادهوف به جاینا اخطاری پنهانی فرستاد مبنی بر حمله گسترده گاروش . آنان جستجوی focusing iris را متوقف کردند رونین کایرین تور را برای کمک و دفاع و جلوگیری از جنگ به ترامور آورد هنوز همه امید داشتند گاروش بر سر عقل بیاید . واریان و تیرانده و شورای سه پتک نیز نیروهایشان را فرستادند . ولی با خیانت یکی از اعضای کایرین تور ، یک الف خون، دروازه ترامور بروی هورد باز شد و هورد به درون شهر ریخت.


با کمک کالکگوس که به جاینا پیوسته بود هورد شکست خورد . این ظاهر قضیه بود . ۳روز بعد وقتیکه همگی به خرابی ها و مجروحین جنگ می رسیدند . اختلال در جادو ها شروع شد چیزی درست کار نمی کرد کالک فورا امواج Focusing Iris را حس کرد و برای جستجویش رفت او اسکادران هوایی هورد را دید که گالیونی را احاطه کرده اند که تعداد زیادی بمب مانا در ابعاد بسیار بزرگ از آن آویزان است و حتی یکی از آنها برای نابودی کل ترامور کافیست او تلاش می کند با منجمد کردن بمب ها در هوا و فدا کردن خودش ترامور را نجات دهید اما مقدر بود بمب به آسمان ترامور برسد هورد بروی اژدها آتش گشود در همین زمان درون ترامور رونین نیز حقیقت تلخ را دریافت انگیزه ای ناگهانی برای نجات جان وریسا که بیرون مرزهای ترامور بود او را واداشت نقشه ای شوم بکشد. او جاینا را با توپ و تشر به بالاترین اطاق برج که سراسر غرق در جادو بود احضار کرد . تلاش کرد بمب را به سمت خودش بکشاند و جاینای گریان را از درگاه عبود دهد هر دوی آنها شاهد تلاش کالک و سقوطش در دریا بودند سرانجام رونین جاینا را از درگاه بیرون کرد.


جاینا معترضانه فریاد میزد و خودش را بسمت جلو هل میداد تا دوباره بازگردد. و برای یک لحظه هم موفق شد تا گردنش را عبور دهد و جهنم را جلوی چشمان خویش آشکار سازد جهان با تلالویی سفید میدرخشید. برج خرد شد. بدن رونین هنوز روبه رویش تمام قد ایستاده بود هنوز دستانش از افسونی که اجرا میکرد باز بود و با چشمانی باز خیره به سرنوشتی که برای خود رقم زده بود، نگاه میکرد. جهان بنفش شد. رونین بسان مرده ایی در یک زمانی حتی کوتاهتر از یک تپش قلب، یخ زده بود. پس اینطور تمام میشد! جینا با نیرویی بیشتر به عقب کشیده شد. درست در لحظه آخر او رونین را دید و بعد او منفجر شد و طوفانی از خاکستر انسانی اش بر هوا بلند شد. همانطور که درگاه بسته میشد و جینا به عقب و عقب تر کشیده میشد توانست موجی ارغوانی از انرژی خالص را که تمام ترامور را همچون پتویی به زیر خود میکشید ببیند. هیچ چیز مفهومی برایش نداشت .

هنوز ذهنش نتوانسته بود چیزی را که همین چند دهم ثانیه پیش دیده بود هضم کند، اما باید دوباره به ترامور باز می گشت. پِیند را یافته بود. نیاز داشت دیگران را نیز پیدا کند. تراوُش که برای مدتی مدید دوستش بود… کجا بود؟ کجا… هیبت نخست مانند کودکی به نظر رسید که چشمان جینا را معطوف خود کرد. کودکان همه به مکانی امن رفته بودند. چه کسی… و آنوقت دانست.جینا ایستاد، به زحمت نفس می کشید و می خواست به سویی دیگر نگاه کند، اما ناتوان بود. پاهایش، آهسته و لزران، گویی که به اختیار خود،

او را به سمت جسد بردند. کیندی با صورت در حوضچه خون خود دراز کشیده بود. لکه ی خون، موهای صورتی اش را آلوده و پوشانده بود؛ جینا دلش می خواست کیندی را در وان آب گرم بیاندازد به او در تمیز کردن خود کمک کند، که جامعه ای نو بر تنش کند… به زانو درآمد و دستی بر شانه دختر گذاشت تا او را برگرداند. بدن کیندی تبدیل به غباری بنفش و درخشان شد. جینا جیغ زد و فریاد کشید. از وحشت مطلق جیغ کشید و دیوانه وار تلاش کرد پودر کریستالی را جمع کند که تمام باقی مانده زنی جوان و سرزنده و باهوش بود. از رنج از دست دادن فریاد کشید، از اندوه، از حس گناه و آنگاه، بیش از همه، از خشم و غضب. خشم از هورد. خشم از گاروش هل اسکریم، خشم از آنانی که از او پیروی کرده بودند. خشم از بِین بلادهووف، کسی که به او هشدار داده بود، اما باز گذاشته بود چنین اتفاقی رخ دهد. شاید حتی می دانست چنین اتفاقی قرار است رخ دهد. فریادش تبدیل به هق هقی لرزان و نفس بریده شد که گلویش را از هم درید در تلاش برای نگه داشتن کیندی، مشتی پر از شن ارغوانی بالا نگه داشت.

منبع: گروه کالیمدور

 




:: موضوعات مرتبط: آموزش , ,
:: برچسب‌ها: ورداف , ورداف وارکرافت , وارکرافت , ورد اف , wow , درباره ورداف , لیچ کینگ , آموزش , word of warcraft , لیدی جاینا پرادمور , لیدی , جاینا , پرادمور ,
:: بازدید از این مطلب : 1403
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 آبان 1396 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: